خطا! ورودی را کنترل کنید
خطا! ورودی را کنترل کنید
ورود خودکار ؟
اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمیشود، اینجا را کلیک کنید.
اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمیشود، اینجا را کلیک کنید.
انجمن گفتگو استارتاپ و کار آفرینی
شما در حال مشاهده انجمن گفتگو استارتاپ های ایران هستید، این انجمن با هدف ایجاد بستر گفتگو پیرامون موضوعات حوزه کارآفرینی و کسب و کار های نوپا ایجاد شده است. با عضویت در این انجمن می توانید با اعضای اکوسیستم کارآفرینی کشور در ارتباط باشید.
این انجمن همچنین مرجع کاملی از شتاب دهنده ها، مراکز رشد و پارک های علم و فناوری، استارتاپ ها، اسامی منتور ها، سرمایه گذاران و فعالان کارآفرینی کشور را گرداوری نموده است.
ما به شما این اطمینان را می دهیم که با جستجو در این انجمن بتوانید هر موضوعی را در رابطه با استارتاپ ها پیدا کنید. کارشناسان ما نیز بطور 24 ساعته پاسخگوی سوالات شما خواهند بود.
زهرا کلید انداخت و وارد خانه شد. خریدهایش را روی اپن آشپزخانه گذاشت و سلام کرد. مادر لیوان چایی داغ را روی اپن گذاشت و گفت: سلام مادر. بیا چایی بخور گرم شی. زهرا چای را گرفت و تشکر کرد و وارد اتاقش شد. لباس راحتی اش را پوشید و گوشی را برداشت. به محض روشن کردن اینترنت وارد تلگرام شد. باز هم خواستگار قبلی اش پیام داده بود و باز هم با یک شماره جدید. پیام را خواند. مثل همیشه پر از وقاحت بود: ببین زهرا ! برای چندمین باره که جواب منو نمیدی. بیمعرفت! حالا که زنم نشدی لااقل بیا یه مدت دوست باشیم. چی میشه مگه؟ زهرا وارد تنظیمات تلگرام شد و مخاطب را مسدود کرد و گوشی را انداخت روی تخت. از دست مزاحمتهای فرزاد خسته شده بود. مادر در زد و وارد اتاق شد. - میگم زهرا جان برای چهارشنبه برنامه خاصی داری؟ زهرا همینطور کلافه پاسخ داد احتمالا مجبورم یه سر برم دانشگاه ولی کلاس ندارم و زود برمیگردم. چطور ؟! مادر جواب داد: راستش از مدرسه داداشت امیر زنگ زدن. جلسه اولیا و مربیان هست. میدونی که من بخاطر پادردم نمیتونم برم مخصوصا که هوا سرده و بدتر میشم. ولی مدیر مدرسش اصرار داشت که حتما حتما یه سری بزنم. میشه تو زحمت بکشی و بری؟ زهرا حوصله نداشت. از طرفی نمیتونست حرف و خواهش مادر را رد کنه. دست مادر را فشرد و گفت : چشم مادر. حتما. ****** سرشب زهرا داشت توی تلگرام با یکی از دانشجویانش چت میکرد که متوجه پیامی شد. روی پروفایل زوم کرد. آرم پلیس فتا بود. پیام را خواند: هموطن عزیز ! به منظور ایجاد اطمینان از امنیت حریم خصوصی شما کاربر محترم در تلگرام، بعد از دریافت کد پنج رقمی از طرف اپلیکیشن تلگرام کد مورد نظر را برای ما ارسال نمایید تا پس از بررسی کارشناسان متخصص این پلیس ضریب امنیت تلگرام شما ارزیابی و نتیجه به شما اعلام شود. پیشاپیش از حسن اعتماد شما متشکریم !!! زهرا با خودش فکر کرد" خوبه که پلیس فتا حواسش به همه چی هست " زهرا که تو فکر بود بلافاصله کد پنج رقمی رو تو پیاماش دریافت کرد و بدون تامل برای پروفایل فتا ارسال کرد. بعد از چند دقیقه پیامی رو از طرف فتا دریافت کرد با این عنوان که: کاربر محترم ممنون از حسن اعتماد شما. مشکلی نیست و تلگرام شما در امنیت کامل میباشد.خدانگهدار ****** آخرشب ریحانه ( دختر عموی زهرا ) چند تایی عکس از شب عروسی اش فرستاد و زیر آنها نوشت : [IMG]file:///C:/Users/Naja/AppData/Local/Temp/msohtmlclip1/01/clip_image001.png[/IMG]سلام عزیزم حیف شد نتونستی بیای یزد جات خیلی خالی بود. ایشالله عروسی خودت گلم. آخر ماه منو علی آقا شوووهرم میآیم تهران و حسابی دیدنی میکنیم. زهرا از ریحانه تشکر کرد و قول داد اولین مرخصی که جور کرد به دیدارش برود. ****** فردا صبح زهرا قبل از رفتن به دانشگاه گوشیاش راچک کرد. پیامی رو از فردی ناشناس دریافت کرده بود: سلام زهراخانم. مثله اینکه هنوزم نمیخوای به حرفای من توجه کنی، درسته؟! باشه به هم میرسیم. زهرا جواب نداد و مخاطب را مسدود کرد. ****** سهشنبه عصر بود. زهرا از باشگاه بیرون آمد هوا سرد بود فورا تاکسی دربست گرفت تا سریعتر به خانه برسد. در مسیر اینترنت گوشی را فعال کرد تا پیامها را چک کند. باز هم یک فرد ناشناس اما اینبار تعدادی عکس و پیام آمده بود. وای خدای من !!!! عکسها مربوط به ریحانه بود. زیر عکسها نوشته شده بود: خیلی کلهشقی زهرا خانم ولی من از تو بدترم. اگه باز بخوای بیاعتنایی کنی مجبور میشم کاری کنم که پشیمون بشی. بی اختیار ذهنش رفت سمت فرزاد رنگ از رخسار زهرا رفته بود و دست و پاش یخ کرده بود .ترس و وهم همه وجودشو فرا گرفته بود که چطور این عکسها به دست فرزاد رسیده. به راننده گفت :آقا لطفا نگه دارید!!! سریع پیاده شد کرایه را داد و به طرف خانه راه افتاد. فقط از ترس و ناراحتی میلرزید. تمام طول مسیر خانه را راه رفت و فکر کرد. نمیدونست باید چکار کنه. عقلش به جایی راه نمیداد. وارد خانه شد سلام کرد و در حین جواب سلام مامان گفت: ببخشید، کارای دانشگاهم مونده من میرم تو اتاقم. امیر فورا از اتاق بیرون آمد و گفت: سلام آجی! فردا چهارشنبهاس. یادت که نرفته باید بیای مدرسم؟ آخه مدیرمون تاکید کرده که اولیا باید بیان ... زهرا تازه یادش افتاد که به مادر قول داده بره مدرسه امیر ، در اوج فکر و خیال و نگرانی با پرشینویه خاصی گفت: باشه امیر سر قولی که دادم هستم فعلا کار دارم . ****** خلاصه زهرا تمام شبو توی تختش غلت زد و فکر کرد . اما نمیدونست باید چیکار کنه. با خودش میگفت زنگ فرزاد بزنم؟؟؟ اما نه ممکنه جسارتش زیادتر شه و بخواد بیشتر پیشروی کنه و بهتره محل نذارم و از یه طرف با خودش میگفت به ریحانه زنگ بزنم؟! ولی باز فکر میکرد: اون بیچاره تازه اول زندگیشه بخواد حرص بخوره گناه داره. باز به ذهنش میرسید خوبه زنگ بزنم به دکتر سادات. آخه اون استاد روانشناسیه و طبق تجربش میتونه بهترین راه رو بهم بگه و کمکم کنه. اما باز فکر میکرد که نه! آبروی ریحانه و خودم میره. خلاصه توی همین افکار غوطهور بود که کم کم چشماش سنگین شد و خوابش برد .... ****** حدود ساعتای نه و ده صبح بود که با پریشانی از خواب پرید و اول به صفحه گوشی نگاه کرد و خدا خدا میکرد که نکنه دوباره تهدیده دیگهای ارسال شده براش اما نه خدا رو شکر نه زنگی و نه پیامی و هیچ خبری نبود. یه آب به صورتش زد آماده شد و از مادر خداحافظی کرد و رفت سمت مدرسه امیر. نمازخونه خیلی شلوغ بود و مدیر مدرسه داشت صحبت میکرد یه گوشه نشست. و بعد اتمام صحبتا مدیر کارشناس پلیس فتا میکروفن رو دست گرفت و درباره تهدیدات و آسیبهای شبکههای اجتماعی برا خونوادهها صحبت میکرد. زهرا سرش پایین بود و داشت گلهای قالی را میشمرد که ناگهان متوجه شد پلیس در مورد تلگرام و بالا بردن امنیت برای فعالیت در این شبکه توضیح میداد. خوب حواسشو جمع کرد کارشناس متذکر شد عکسهای خصوصی خودتونو تو شبکههای اجتماعی برای نزدیکان خودتون ارسال نکنید که زهرا کنجکاو شد و بیاختیار دست بلند کرد و بدون اجازه پلیس شروع کرد به سوال کردن: ببخشین اگر عکس کسی عکسهای شخصیشو برامون ارسال کنه ممکنه چه اتفاقی بیوفته و در اگر عکسا در اختیار افراد غیر قرار بگیره چه میشه کرد؟؟؟ پلیس متوجه آشوب دل و آشفتگی زهرا شد برای همین به آرامی و با متانت گفت: من همینجا جوابتون رو میدم شاید سوال خیلی دیگه از حاضرین هم باشه و اگه درست متوجه نشدید بعد از جلسه در خدمتتونم . 1. در اولین فرصت بعد از جلسه، قسمت نشستهای فعال رو در تنظیمات تلگرام چک کنید که کسی غیر از خودتون به تلگرام شما دسترسی نداشته باشه و در مرحله بعد تایید دومرحلهای حساب کاربری خودتون رو حتما فعال کنید و رمزش رو برای هیچکس بازگو نکنید. 2. گوشیتون رو هرگز در اختیار کسی قرار ندید. عکسهای شخصیتونو رو پروفایل و پستهاتون بارگزاری نکنید و بر روی گوشی نگهداری نکنید و در اولین فرصت عکسها و فیلمها رو منتقل کنید به یک حافظه خارجی و اون رو هم رمز نگاری کنید و بعدش هم عکس و فیلمها رو از روی گوشی یا تبلت یا لپ تاپ شخصیتون پاک کنید و حتما و لپ تاپ و گوشی و تبلتها رو رمز گذاری کنید و ... کارشناس پلیس هنوز داشت حرف میزد که زهرا فورا وارد نشستهای فعال خودش شد و دید که به جز گوشی خودش نام یک مدل تبلت نیز در این قسمت ثبت شده و تا یک ساعت قبل آنلاین بوده است. زهرا فورا بلند شد. احساس خفگی میکرد. حالش خوب نبود و از نمازخانه بیرون رفت.کفشاشو پوشید و خودش را به آبخوری رسوند و یه آب به صورتش زد و روی نیمکتای حیاط مدرسه نشست اما همچنان داغ و پر از ناراحتی بود. نفهمید چقدر طول کشید اما از دور دید که مادرهای دانش آموزان از نمازخانه خارج میشن و کارشناس پلیس فتا و مدیر مدرسه در حال صحبت با همدیگه دارن از تو نمازخونه بیرون میان . زهرا خودشو به پلیس فتا رسوند اما کمی دورتر ایستاد و منتظر شد. پلیس که متوجه شده بود زهرا بی قرار و آشفته است از مدیر عذر خواست و به سمت زهرا رفت و با محبت و آرامش پرسید:سرکار خانم گویا سوالی دارید بفرمایید در خدمتم. زهرا سلام کرد و سرش را پایین انداخت. خجالت میکشید حرف بزند. حتی بلد نبود از کجا شروع کند. پلیس پیش دستی کرد و گفت مشکل خاصی پیش اومده؟؟ اگه اشتباه نکنم توی جلسه در مورد تلگرام سوالاتی داشتید. اگه توضیحات من کافی نبوده بفرمایید تا راهنماییتون کنم. حرفهای پلیس با آن همه مهربانی و آرامش حال زهرا را خوب کرد. خیالش راحت شد. بغضش را قورت داد و گفت: اگه کسی به تلگرام من دسترسی داشته باشه و عکسهایی که برام از طرف دوستام و فک و فامیل ارسال شده رو برداشت کنه و منو تهدید کنه چیکار باید بکنم ؟ پلیس با خونسردی و متانت جواب داد: شما میتونید تا پایان وقت اداری امروز به دادسرا برید و با ارائه مستندات یعنی همون متنهای ارسالی (تهدیدها)برای شما ،شکایت کنید تا من و همکارام به موضوع رسیدگی کنیم. زهرا فورا تشکر و خداحافظی کرد و از مدرسه خارج شد. ****** ساعت یک و نیم ظهر بود. زهرا شکایتنامه را روی میز سروان رضایی گذاشت و گفت : توروخدا سریع رسیدگی کنین . پای آبروی اقواممون درمیونه. سروان رضایی همانطور که شکایت نامه را میخواند گفت: خیالتون راحت باشه. ما خیلی زود باهاتون تماس میگیریم ****** عصر همون روز بود که زهرا داشت حاضر میشد که از خانه بره بیرون که گوشی همراهش زنگ خورد. - بله بفرمایین - خانم ارجمند؟! - بله خودمم بفرمایید - از پلیس فتا تماس میگیرم. مظنون پرونده شما به هویت آقای فرزاد عباسی شناسایی شد. فردا صبح حدود ساعتای 10 برای پیگیری پرونده تشریف بیارید پلیس فتا. زهرا مات مانده بود. باورش نمیشد این همه ناراحتی و مشغله فکری بخاطر مزاحمتهای فرزاد به این زودی رسیدگی شده باشد. بغض کرد و فقط توانست بگوید : ممنون بخاطر زحماتتون. و آن طرف خط شنید: ما فقط وظیفمون رو انجام میدیم. ****** صبح روز پنج شنبه زهرا وارد پلیس فتا شد. در اتاق سروان رضایی را زد و بعد از اجازه سروان وارد اتاق شد و سلام کرد. فرزاد ترسیده و رنگ پریده روی صندلی مقابل سروان نشسته بود. سروان رضایی از جا برخواست و جواب سلام زهرا را داد و دعوت به نشستن کرد. فرزاد تا چشمش به زهرا افتاد از شرم سرش را پایین انداخت. سروان به زهرا گفت : خانم مظنون پرونده شما ایشون هستن. میشناسیدشون؟! زهرا آرام جواب داد بله ایشون خواستگار من بودن. فرزاد از جا بلند شد و با حالت ندامت خطاب به زهرا گفت: توروجان مادرت منو ببخش و حلالم کن اشتباه کردم. باورکن از روی دوست داشتن و علاقه بود قصدم آزارت نبود. من حتی دلم نیومد عکسا رو پخش کنم. خواهش میکنم نذار آبروم بره خواهش میکنم.... زهرا که شروع به صحبت با سروان کرد حرفهای فرزاد بین آنها گم شد. زهرا گفت: امثال شما و نیروی محترم پلیس فتا هستید که آرامش و امنیت را برای ما و جامعه تامین میکنید واقعا ممنون از زحماتتون. ضمنا اگه این آقا از کارش پشیمون باشه و دیگه دست به همچین کارایی نزنه من میتونم با گرفتن تعهد اونو ببخشم. بازم هرجور صلاح شماست جناب سروان! سروان رضایی که لبخند به لب داشت با همان متانت خاص خودش گفت: رضایت شما تنها بخشی از پرونده است و قاضی پرونده هم به خاطر بر هم زدن نظم امنیت و آرامش جامعه از سوی متهم پرونده شما، حکم و نظر خودش رو بر اساس قانون صادر خواهد کرد. منبع: پایگاه اطلاع رسانی پلیس فتا
مشاهده قوانین انجمن