اگر در حین جستجو در آخرین منابع علوم اعصاب، با نصیحتی که مادربزرگ‌تان همیشه به شما می‌کرده مواجه شوید، چه احساسی پیدا می‌کنید؟

بنا به گفته‌ی‌ اریک جی. مک‌نالتی، جایی که این دو حوزه به هم می‌رسند، در واقع کلید تبدیل شدن به یک رهبر موثر را در دلِ خود نهفته دارد! مک‌نالتی می‌گوید یکی از سوال‌هایی که معمولا از او به عنوان مسئولِ بخشِ تحقیقات در موسسه‌ی اِن‌پی‌اِل‌آی (National Preparedness Leadership Initiative) پرسیده می‌شود، این است که چه کتاب‌هایی در زمینه‌ی رهبری می‌شود خواند؟ آنچه او در این مدت متوجه شده، این است که معمولا کتاب‌های مرتبط با شناخت مغز که در حوزه‌ی علوم اعصاب نوشته می‌شوند، اطلاعات بسیار مفیدتری در زمینه‌ی رهبری دارند تا کتاب‌هایِ سنتی‌تری که معمولا توسط مدیران شرکت‌ها نوشته می‌شود و مردم دوست دارند بخوانند!
مشاهده‌ی بعدی او این است که شش تا از نصیحت‌هایی که مادربزرگش همیشه به او می‌کرده، به‌واقع توسط پژوهش‌های عصب‌شناسی به عنوان راهکارهای مهمی برای تبدیل شدن به یک رهبر موثر مورد بررسی قرار گرفته است! در ادامه این شش نصیحت را مرور می‌کنیم.
۱. زود قضاوت نکنید

مغز ما همیشه در حال پیاده‌سازی یک حقه‌ی کوچک بر روی ماست: ما معمولا دوست داریم در محیط‌هایی قرار بگیریم که هم‌نشین‌هایی با طرز فکری مشابه با خودمان داشته باشیم. تاییدیه‌ای که ما معمولا دوست داریم از دیگران بگیریم و به سوگیری در تایید (confirmation bias) معروف است، برخلاف تصور اولیه چندان مفید نیست و حتی می‌تواند بر بسیاری از وجوه زندگی ما تاثیر منفی هم داشته باشد: از پیدا نکردن دوست‌های جدید تا رد کردن یک کاندیدای توانمند در یک مصاحبه‌ی شغلی صرفا بر مبنای تیم فوتبالی محبوبش!

یک رهبر موثر، سعی می‌کند پیش از آنکه دیگران را بر مبنای ظاهر قضاوت کند، آنها را بیشتر بشناسد. راه‌های مختلفی برای این کار وجود دارد، به عنوان مثال می‌توان به پرسیدن سوال‌های متفاوت در مصاحبه‌ها و گسترش خلاقیت تیمی اشاره کرد:




  • پرسیدن سوال‌های متفاوت و غیرمنتظره از کاندیداهای یک مصاحبه‌ی شغلی می‌تواند باعث شود که به جای جواب‌های از قبل فکرشده و بی‌فایده، اطلاعاتی مفید و واقعی درباره‌ی فکرها و توانایی‌های فرد به دست بیاوریم. مثلا یکی از سوال‌ها می‌تواند این باشد: «فکر می‌کنی یک راننده‌ی تاکسی در طول روز چقدر درآمد کسب مي‌کند؟» یا مثلا «به نظرت بهترین اپلیکیشن برای خواندن اخبار چیست؟»
  • ایده‌های جدید باید توسط تمام افراد تیم صرف نظر از هر عنوان شغلی‌ای که دارند، ارائه شود. خلاقیت تیمی می‌تواند بازدهی کار را افزایش داده و به تمام افراد تیم کمک کند تا شانس برابری برای رشد کردن داشته باشند.

۲. به یاد بسپارید که شکست‌ها و پیروزی‌ها موقتی‌اند

فرقی نمی‌کند که از قبل در جایگاه مدیریت هستید یا طی کردن مراحل لازم برای رسیدن به موفقیت را تازه آغاز کرده‌اید. به یاد داشته باشید که همیشه تصویر کلی و درازمدت را ببینید.
مک‌نالتی برای توضیح این ایده، به مثالی از کتاب معروف کاهنمن، «تفکر، آرام و تند» اشاره می‌کند. کاهنمن در کتابش پژوهش‌هایی را بررسی می‌کند که نشان می‌دهند وقتی قرار است مرتبا تصمیم‌هایی را بگیرید، اگر همه‌ی آن تصمیم‌ها را به عنوان یک مجموعه نگاه کنید نتیجه‌ی کار بهتر خواهد بود تا وقتی که با هرکدام از مسائل به شکل جداگانه برخورد کنید.

در اصل، کم نیستند کارآفرینان موفقی که می‌گویند همیشه شکست‌هایشان را به عنوان بخشی طبیعی از مسیر دست یافتن به اهدافشان می‌دیده‌اند. به عنوان مثال دنیل اپستاین از موسسه‌ی Unreasonable می‌گوید: «شکست کلمه‌ی عجیبی است. من اتفاق‌ها را به چشم شکست نمی‌بینم؛ بلکه آن‌ها را به چشم تکامل طبیعی یک راه‌حل برای یک مشکل نگاه می‌کنم.»




۳. کمی بیشتر استراحت کنید

از یاد نبرید که بعضی از وقت‌ها، زدن دکمه‌ی ریست الزامی است. بنا به گفته‌ی سازمان پزشکی آمریکا (The American Medical Association)، استرس علت زیربنایی ۶۰ درصد از بیماری‌ها و مریضی‌هاست. در میانه‌ی یک روز شلوغ، یک وقفه‌ی کوتاه برای فکر کردن و انرژی گرفتن می‌تواند توانایی مغز را افزایش داده و احتمال دست یافتن به ایده‌های جدید را زیاد کند، بدون آنکه جریان کارها شما را به مرز خستگی مفرط و احساس ناتوانی برساند.
البته نیازی نیست که کل بعدازظهر را صرف تعمق در رازهای هستی کنید! یک مدیتیشن پنج‌دقیقه‌ای هم برای آنکه وضعیت قشر پیش‌پیشانی مغز را بهبود دهد کافی است.
۴. قدم بزنید تا فکرتان باز شود



حالا که صحبت از تغییر دادن موقت فکرها شد، خوب است اشاره کنیم که قدم زدن در بیرون، صرف نظر از آنکه وضعیت آب‌وهوایی چه باشد، همیشه یک راه‌حل بسیار مفید است. تحقیقات نشان می‌دهند که بیرون رفتن از محیط اداره، آرامش را به ذهن باز می‌گرداند و هم به جرقه زدن خلاقیت کمک می‌کند. مرچنت، یکی از رهبران معروف و بسیار نوآور، نه تنها یکی از طرفداران پر و پاقرصِ قدم زدن در میانه‌ی کار است که حتی بعضی از جلساتش را هم در حین همین قدم‌ زدن‌ها برگزار می‌کند!

۵. وقتی نمی‌توانید تصمیم بگیرید، سکه بیندازید

گاهی اطلاعاتِ ما سدی در راه تصمیم‌گیری‌مان می‌شود. در این شرایط اگر حل یک مسئله به حجم بزرگی از اطلاعات و توجه به تعداد زیادی از پارامترها نیاز داشته باشد، منطقی است که تصمیم‌گیرنده به بن‌بست برسد!
اگر دارید به فهرست مزایا و معایبی که برای یک کار تهیه کرده‌اید نگاه می‌کنید و نمی‌توانید از آنها استفاده کنید تا تصمیم بگیرید، مک‌نالتی می‌گوید کافی است سکه بیندازید! البته او توضیح می‌دهد که تصمیم‌گیری هیچ ربطی به این ندارد که شانس برایتان شیر می‌آورد یا خط، بلکه یک رهبر موثر، به احساسی که بعد از پایین آمدن سکه، به او دست داده توجه می‌کند. آیا از اینکه خط آمده و باید گزینه‌ی اول را کنار بگذارید ناراحت شده‌اید؟ پس در ناخودآگاه‌تان فکر می‌کنید که گزینه‌ی اول دلیل‌های محکم‌تر و قانع‌کننده‌تری دارد!
۶. مهم بودن مهم است اما مهم‌تر از آن خوش‌مشربی است

از هر دانش‌آموز دوره‌ی راهنمایی که بپرسید، به شما خواهد گفت که بیرون ماندن از حلقه‌ی دوستان تا چه اندازه حس ناخوشایندی دارد. حالا علم نشان می‌دهد که به شکل مشابهی، یکی از بدترین تجربه‌های کاری برای افراد این است که احساس کنند در محیط کار نادیده گرفته می‌شوند! علت این است که آدم‌ها کار را نیز بخشی از روابط اجتماعی خود می‌بینند، نه صرفا به عنوان محلی برای گرفتن چکِ حقوقی.

مدیرانی که در جذاب کردن کار برای تیمشان موفق بوده‌اند، معمولا تلاش کرده‌اند تا رقابت در محیط کار را به نفع همبستگی تیمی کاهش دهند، بازخوردهای صادقانه به دیگران ارائه کنند و به همان نسبت انتظار گرفتن بازخوردهای صادقانه از سوی دیگران را داشته باشند و در نهایت با ساختن یک فرهنگ سازمانی مناسب، به خلاقیت و گرفتن ایده‌های جدید از تمام اعضای تیم مبادرت بورزند.



برگرفته از: fastcompany




https://www.chetor.com/2003-%d8%b9%d...8%d8%ab%d8%b1/