می‌خندد، از ته دل می‌خندد، بارها و بارها، او را می‌شود باورکرد. خنده‌های محبوبه جابری حقیقی است، کلک ندارد حتی وقتی از تومور مغزی می‌گوید، این که مچش را خواباند و مغلوبش کرد، این که مرگ را پس زد و می‌زند، این که زندگی را دوست دارد، این که از واژه ازکارافتادگی بیزار است، این که نخواسته و نگذاشته که از کار بیفتد. او بانوی از کارافتاده نمونه کشوری است، زنی ٤٠ ساله از شهر گلپایگان که اگر تومور سراغش نمی‌آمد به این عنوان نمی‌رسید، ولی حالا که رسیده، حالا که چرخ روزگار چنین چرخیده، مرور گوشه‌هایی از زندگی او می‌تواند الگویی باشد برای همه آدم‌های کم تلاش، ناراضی، ناامید و غمگین.
زندگی شما در برهه‌ای با یک بیماری مهلک گره خورد؛ تومورمغزی. چه سالی بود و وقتی متوجه شدید چه حالی داشتید؟
سال ٨٦ بود. مدتی بود عوارضی داشتم و ناچار شدم آزمایش بدهم. از یکی از دوستانم خواسته بودم برگه آزمایش را به محل کارم فکس کند، او که این کار را کرد شروع کردم به معنی کردن برگه و کامل کردن اطلاعاتم از اینترنت. فهمیده بودم بیماری‌ام چیست، طبیعتا هم ناراحت بودم، اما نه به اندازه اطرافیانم که بشدت متاثر و وحشت‌زده بودند. انگار دلم گواهی می‌داد برایم اتفاق بدی نمی‌افتد، یعنی نمی‌خواستم که این طور بشود چون آدم بسیار فعالی بودم و نمی‌توانستم شکست را بپذیرم. شغلتان چه بود؟
من در مجتمع سایپا که شرکت‌های مختلفی زیرمجموعه آن است مدیراداری بودم و همزمان مسئول ایمنی و بهداشت و گواهینامه‌های ایزو و درعین حال جانشین مدیرشرکت درجلسات اداری و مهندسی و نشست‌های اداره کار و مسائل کارگری. در ازای این همه فعالیت حقوقتان خوب بود ؟
حقوقم زیاد نبود، حتی اولین دریافتی‌ام ٢٠٠ هزارتومان بود و فقط مبلغ کمی به عنوان حق مدیریت دریافت می‌کردم، بیشتر اوقات هم حقوقمان بموقع پرداخت نمی‌شد‌. اما عاشق کارم بودم و هرکاری که انجام می‌دادم با رضایت بود. پس بیماری شخصی مثل شما برای محیط کار هم یک ضربه بوده است.
بله مدیرشرکت وقتی متوجه بیماری‌ام شد اصلا باور نمی‌کرد و می‌گفت نیرویی به این پرکاری چطور ممکن است چنین مشکلی پیدا کرده باشد. او البته با حمایت‌هایش دو سال مرا در محل کار نگه داشت، اما بعد از دو سال به‌خاطر تحصیل دخترم در اصفهان، کار را کنار گذاشتم و دنبال از کار افتادگی رفتم. می‌دانم که گرفتن رای از کارافتادگی از کمیسیون پزشکی دست کمی از گذشتن از هفت خوان رستم ندارد. این مسیر برای شما چطور بود؟
آسان نبود، کمیسیون واقعا سختگیری می‌کند، حتی برای بار اول برای من رای مرخصی یک‌ساله صادر کردند، ولی دفعه دوم و پس از معاینات مکرر و با توجه به این که پرتو‌درمانی شده بودم و عصب چشم چپم هم آسیب دیده بود و البته چند جراحی قبلی هم داشتم، مرا از کارافتاده کلی دانستند. از کارافتاده کلی بودن چه حسی به شما می‌دهد؟
من فوق‌العاده از این عنوان متنفرم. وقتی در جمعی حاضر می‌شوم و مرا با عنوان مدیر ازکارافتاده معرفی می‌کنند واقعا ناراحت می‌شوم. این عنوان این ذهینت را تداعی می‌کند که مردم با یک فردی که هیچ کاری از او ساخته نیست طرف هستند درحالی که این‌طور نیست. یعنی شما خودتان را ازکارافتاده نمی‌دانید؟
با معیارهای سازمان تامین اجتماعی من ازکارافتاده هستم، ولی چیزی که خودم به آن باور دارم غیر از این است. من مثل همه آدم‌های معمولی زندگی می‌کنم و هیچ مشکلی ندارم، بیماری‌ام هم خدا را شکر دیگر عود نکرده و فقط هرشش ماه یکبار چکاپ می‌کنم که هرفرد سالمی هم می‌تواند این کار را بکند. حالا که از عنوان ازکارافتاده متنفرید چه عنوانی را به جایش می‌پسندید و پیشنهاد می‌دهید؟
فکر می‌کنم «تلاشگران دیروز» خوب باشد. چه به قول تامین اجتماعی، ازکارافتاده و چه به قول خودتان، تلاشگر دیروز، شما چه کردید که به این عنوان رسیدید؟
من زمانی که شاغل بودم به خاطرفعالیت‌های مستمر و حضور در کارهای فرهنگی، تقدیرنامه‌های زیادی دریافت کردم، یک‌بار نیز به عنوان کارگرنمونه استانی و شهرستانی انتخاب شدم. بعد از این که ازکارافتاده شدم نیز بیشتر اوقاتم را در کانون بازنشستگی گلپایگان می‌گذراندم تا این که سال قبل باخبر شدم قرار است افراد ازکارافتاده برتر انتخاب شوند که من هم پرونده کاری‌ام را برای جشنواره ارسال کردم و خوشبختانه در سطح کشور نمونه شدم. شما هر روز با بازنشسته‌ها دمخور هستید، به نظرتان بزرگ‌ترین مشکل و دغدغه این قشر چیست؟
حقوقشان، آنها از این بابت خیلی می‌نالند. ما هنوز کسانی را داریم که ماهی ٢٠٠ هزارتومان حقوق می‌گیرند، واقعا با این مبلغ و حتی چند برابرش نمی‌شود زندگی کرد. شما خودتان چه قدر بابت ازکارافتادگی حقوق می‌گیرید؟
٩٠٠ هزار تومان. و این کافی است؟ خدا راشکر. کافی هست یا نیست؟
من قبل از بیماری‌ام آدم دیگری بودم و با این این که مادیات اولویتم نبود، اما به حقوق و تفاوت‌های حقوقی میان افراد مختلف فکر می‌کردم و گاهی برایم مهم بود، اما من بعد از بیماری کسی هستم که زندگی دوباره یافته و توقع زیادی از زندگی ندارم. شما کسی هستید که هم زندگی را تجربه کرده‌اید و هم زیستن زیرسایه مرگ را، تعریفتان از مرگ و زندگی چیست؟
زندگی فرصتی است برای استفاده بهینه از هر آنچه دراختیار داریم و مرگ، فنا و نابودی است، اتفاقی که بازگشت ندارد. وقتی مرگ به ما نزدیک می‌شود بیشتر از هر زمان دیگری ارزش زندگی را درک می‌کنیم و در مورد خودم معتقدم یک معجزه مرا به زندگی برگرداند. می‌توانید بیشتر توضیح بدهید؟
زمانی که بیمار بودم افراد مختلفی برایم دعا می‌کردند حتی در مسجد و مراسم مذهبی. خودم هم آیه الکرسی و زیارت عاشورا زیاد می‌خواندم، چون واقعا نگران دخترم بودم که بعد از من چه می‌شود. شاید کسی باورش نشود، ولی احساس می‌کنم من شفا پیدا کرده‌ام. یک شب در خواب اسب سفیدی را دیدم که رویش شالی سبز بود، من او را بوسیدم و سر و صورتم را به یالش مالیدم ... شما یکی از آدم‌های موفق این سرزمین هستید، فکر می‌کنید راز موفقیت شما چیست؟
صبر و تلاش برای این که شکست نخورم. و توصیه شما برای افرادی که این گونه فکر نمی‌کنند؟
صبور باشند، از ته دل به خدا ایمان داشته باشند و هیچ‌وقت فراموشش نکنند و هرگز تسلیم مشکلات نشوند. منبع: روزنامه جام جم مورخ ٩٥/٦/٧

http://www.tamin.ir/News/Item/32123/2/32123.html